جدول جو
جدول جو

معنی کای پل - جستجوی لغت در جدول جو

کای پل
اسم هندی قنابری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاشی پز
تصویر کاشی پز
کسی که آجر کاشی درست می کند، کاشی تراش، کاشی ساز، کاشی گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای پیل
تصویر پای پیل
دارای پایی مانند پای فیل، فیلپا، پیلپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار گل
تصویر کار گل
کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پرخان (؟) پای بود. (لغت نامۀ اسدی) (اوبهی). شرخاک. آواز پای:
باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پای پش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل بکاه آمیخته که دیوار وبام را بدان اندایند. (یادداشت مؤلف) :
چون سیل خراب کرد بنیاد
دیوار چه کاهگل چه پولاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ عَ بَ)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 34هزارگزی شمال سردشت و 14 هزارگزی شمال باختری شوسۀ سردشت به مهاباد. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سالم و دارای 127 تن سکنه. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و توتون است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشینی است در کورس به ایالت باستیا که 760 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شِ)
کسی که خشت کاشی میسازد. آنکه آوندهای کاشی میسازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ)
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان).
یکی بندۀ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش.
سعدی (بوستان).
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل.
سعدی (بوستان).
چه بودی که پایم درین کار گل
بگنجی فرورفتی از کام دل.
سعدی (بوستان).
در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهری از آلمان، کرسی ’هس’ در ساحل ’فولدا’. جمعیت 175900 تن. محل ساختن ابزارهای بصری و نوری
لغت نامه دهخدا
(پُ)
موضعی است در جوزجان، نزدیک به شبورقان، و در قسمت علیای رود خانه شبورقان، و گویا شهر قدیم انبار در محل آن قرار داشته است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 452)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 225 تن سکنه. آب آن از رود خانه گچ سر وچشمه. محصول آن غلات و لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قِپُ)
چشمۀ پل:
در طریق عشقبازی از کسی کم نیستم
موج سیلاب غمم پهلو بطاق پل زند.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی قنابری است. (فهرست مخزن الادویه). کای پل. رجوع به کای پل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ گُ)
پای گلبن. زیر گلبن:
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مشو از دهر سرمست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نوعی از قدح و پیالۀ شرابخوری، (برهان)، نوعی پیاله، صراحی بزرگ دراز که بصورت پای فیل سازند، (رشیدی)، پیلپا، گاوزر:
تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیل بان افشانده اند،
خاقانی،
، حربه ای به شکل پای پیل که پیلپا نیز گویند، حربه ای است که اکثر و اغلب زنگیان دارند، (جهانگیری) (برهان)، گرزی است بصورت پای فیل، (رشیدی) :
من صید آنکه کعبۀ جانهاست منظرش
با من بپای پیل کند جنگ عبهرش،
خاقانی،
بگردن شتر اندر شراب زر بخشی
بپای پیل گه خشم خصم فرسائی،
مجیرالدین بیلقانی،
، صاحب مرض داءالفیل، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چای پزنده. پزندۀ چای. چایچی. قهوه چی. چای فروش
لغت نامه دهخدا
نوعی پلو. طرز تهیه: گوشت بره خام را در روغن و پیاز و کشمش تاب داده در پلو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پش
تصویر پای پش
آواز پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشی پز
تصویر کاشی پز
کسی که کاشی سازد آنکه کاشی در کوره پزد و عمل آورد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از قدح و پیاله شرابخواری صراحی بزرگ دراز که بصورت پای پیل سازند پیلپا گاوزر، حربه و گرزی مانند پای پیلپیلپا، صاحب مرض دا الفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاک پز
تصویر کاک پز
آنکه نان کاک پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از های پر
تصویر های پر
اپر ابر پیشوندی است
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ))
نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاه گل
تصویر کاه گل
((گِ))
مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند
فرهنگ فارسی معین
اثر، پی، رد، نقش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته ی کدو
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی که از تنه ی درخت ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم پخته، برنج یا خوراکی که خوب پخته نشود، نارس
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی با عرض و طول و قطر مشخص که در ساختمان به کار ورد
فرهنگ گویش مازندرانی
خربزه ای که یک طرف آن رشد نکرده باشد، این واژه در مورد اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی
فلج، ناقص العضو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای لاشک شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ته چین کدو حلوایی که مواد آن برنج، ناردان، رب، پیاز، مغز گردو، روغن، زرشک
فرهنگ گویش مازندرانی